جدول جو
جدول جو

معنی وای کلا - جستجوی لغت در جدول جو

وای کلا
از توابع بالاتجن قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پای کلاغ
تصویر پای کلاغ
غازایاقی، گیاهی بیابانی با برگ هایی دراز و بریده شبیه پای کلاغ با گل هایی سفید، ارتفاعی درحدود ۳۰سانتی متر و تخم هایی ریز و تلخ مزه، به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود
کلاغ پا، زغارچه، آطریلال، اطریلال، پاکلاغی، رجل الغراب
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل، واقع در 7هزارگزی شمال باختری بابل. این ده در دشت قرار گرفته و هوای آن معتدل و مرطوب است. مردم ده در حدود 275 تن میباشند که بکار کشاورزی اشتغال دارند. آب آن از رود خانه کاری تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و کنف و پنبه و صیفی و نیشکر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان جلال ازرک بخش نور شهرستان بابل. واقع در 12/5 هزارگزی باختری بابل با 575 تن سکنه. آب آن از رود خانه کاری وراه آن مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مشک آباد از بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع در چهار هزارگزی جنوب شرقی جویبار. ناحیه ای است در جلگه، معتدل، مرطوب، مالاریایی، دارای 470 تن سکنه. مذهب اهالی شیعه است و مردم آن به لهجۀ مازندرانی سخن میگویند. از آب رود مشروب میشود. محصول آنجا برنج و غلات و پنبه و صیفی است و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
کابل را گویند که یکی از شانزده مملکت اوستائی است. (ایران باستان ص 156)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو مَ حَلْ لِ)
دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل، در 15 هزارگزی جنوب غربی بابل و 3 هزارگزی شمال جادۀ آمل به بابل، در دشت معتدل هوایی مرطوب واقع است و 220 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کاری، محصولش برنج و پنبه و کنف و غلات، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
از نواحی صنعا در یمن است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لَ)
نام موضعی از رودپشت مشهدسر. (مازندران و استرآباد رابینو ص 117 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل. دارای 360 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه. محصول آن برنج، مختصر غلات وپنبه و کنف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فْ)
دهی از دهستان کیاکلا که در بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع است و 210 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ولوپی بخش مرکزی سوادکوه شهرستان قائم شهر. کوهستانی، معتدل و مرطوب است و 150 تن سکنه دارد. محصول آنجا برنج و غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کالْ لی)
دهی است از دهستان لفور بخش مرکزی شهرستان شاهی که در 14هزارگزی جنوب باختری شیرگاه واقع است. کوهستانی، جنگلی، معتدل و مرطوب است، 550 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه پی رود تأمین میشود. محصول آن برنج و لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری، و صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی و راههای آن مالرو است. در تابستان به ییلاق سفیدریز و لوپی میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
دهی است از دهستان مشهد گنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل، واقع در 11000گزی جنوب بابل، موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن معتدل مرطوب مالاریائی است، سکنۀ آن 600 تن است. آب آن از رود خانه کلارود و محصول آن برنج، پنبه، نیشکر، غلات، صیفی و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهات فرح آباد. (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 161)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
از دهات میان دورود فرح آباد (ساری). (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 161)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام دهی است از دیه های اطراف نور. (از سفرنامۀ رابینو ترجمه فارسی ص 149)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
فنی است از کشتی که حریف را از کمر گرفته چنان بردارند که پایش بلند شود. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(یِ کَ)
قازایاغی. اطریلال، قلم چرا. (غیاث اللغات). خطی بغایت زشت. قلم انداز
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام عده ای از قرا، و از جمله، قریه ای در بالا بلوک بارفروش. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 117). و قریه ای در لالاآباد بارفروش. (سفرنامۀ مازندران واسترآباد رابینو ص 118). قریه ای در ناحیه دابو به آمل. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 112). قریه ای در ناحیه گرم رودپی در آمل. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 113). قریه ای در کار کندۀ ساری. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 121)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان بالاخیابان بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 12 هزارگزی چنوب آمل و یک هزارگزی باختر شوسه آمل به لاریجان. ناحیه ای است دشتی و معتدل و مرطوب و مالاریائی. سکنه آن 140 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان مازندرانی و فارسی می باشد. آب آنجا از تجرود هزار و محصولات آنجا برنج مختصر و غلات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ)
دهی از دهستان پازوار بخش بابلسر شهرستان بابل، واقع در 7000گزی شمال بابل، کنار شوسۀ بابل به بابلسر. دشت. معتدل مرطوب مالاریائی با 180 تن سکنه. مازندرانی و فارسی زبان. آب آن از چاه. محصول پنبه، کنجد، باقلا، صیفی، غلات. شغل اهالی زراعت. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(یِکَ)
از دهات مازندران. (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو). در فرهنگ جغرافیایی ایران این نام تحت عنوان بایعکلا و بدین شرح آمده: دهی از دهستان راستوپی بخش سوادکوه شهرستان شاهی در 10 هزارگزی جنوب خاوری پل سفید، سکنۀ آن 550 تن، آب آن از چشمه ورود خانه کمرود، محصول آن غلات و لبنیات. و دارای معادن زغال سنگ است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ)
از دیه های مجاور بارفروش (بابل) مازندران. (مازندران و استراباد رابینو ص 119)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
دهی است از دهستان بالاتجن بخش مرکزی شهرستان شاهی، در 8 هزارگزی مغرب شاهی، در دشت معتدل هوای مرطوبی واقع است و 90 تن سکنه دارد. آبش از نهر هتکه و رود خانه تالار، محصولش غلات و برنج و پنبه و ابریشم و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 131)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام موضعی به بابل (بار فروش) مازندران. (مازندران و استرآباد رابینو ص 117 بخش انگلیسی و ص 158 ترجمه فارسی آن)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل با 140 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
فنی است از کشتی که حریف را از کمر گرفته چنان بردارند که پایش بلند شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای کلاغ
تصویر پای کلاغ
خطی بغایت زشت قلم چرا قلم انداز
فرهنگ لغت هوشیار
روستایی از دهستان بندپی بابل، نام روستایی در خوزه خانقاه
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان قره طغان بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان اوزرود سفلا نور
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در بابل، از توابع دهستان بابلسر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بالاتجن قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزار جریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی